على ذكره السلام + دهخدا
على ذكره السلام.[عَ لا ذِ رِ هِسْ سَ](ع جمله اسميه دعايى) بر ياد او درود باد! || (اِخ) لقبى است كه اسماعيليان براى چهارم از دعاة خود، جهت تعظيم او دادهاند. و نام وى حسنبن محمدبن بزرگاميد است و در سال 520 ه . ق. متولد شد و از كودكى به تحصيل مسائل عقلى و نقلى مذهب اسماعيليه پرداخت و فضيليتى كسب كرد و از آنجا كه پدرش محمد شخصى بغايت عامى بود، الموتيان اين حسن را در جنب پدر عالمى متفوق و دانائى بزرگ مىدانستند و مىپنداشتند كه امامى كه حسن صباح وعده داده است همين شخص مىباشد و او نيز با ايما و اشاره اين تصور را تقويت مىكرد. سرانجام پدرش از اين وضع هراسيده جمعى از مخالفان خود يعنى قائلين به امامت پسرش را با وضعى فجيع به قتل رساند. در نتيجه او نيز از ترس پدر دست از دعوى خويش برداشت. و چون محمدبن بزرگاميد درگذشت، حسن بجاى پدر بر مسند حكومت نشست و اين بار دعوى نيابت امامت كرد و شرح آن واقعه به اجمال چنين است كه: در روز هفدهم رمضان سال 559 ه . ق. فرمان داد تا اهالى ولايات در ميدان مصلاى الموت گرد آمدند و خود بر منبرى كه روى به سمت قبله داشت و بر چهار ركن آن چهار رايت به رنگهاى سپيد و سرخ و زرد و سبز قرار داده بودند، صعود كرد و چنان نشان داد كه از جانب مقتدى، يعنى امام مفقود، كسى نزد او آمده است و به زبان ايشان خطبه آورده. آنگاه بر سر منبر فصلى فصيح و بليغ ايراد كرد و خطبهاى به لغت عربى خواند به اين عنوان كه سخن امام است و يكى از حاضران ترجمهء آن الفاظ را براى سايرين تقرير مىكرد. مضمون خطبه چنين بود كه: حسنبن محمدبن بزرگاميد خليفه و داعى و حجت ما است، بايد كه شيعهء ما در امور دينى و دنياوى مطيع و متابع او باشند و حكم او حكم ما دانند و قول او قول ما شناسند و بدانند كه مولاى ما ايشان را شفيع شد و شما را به خدا رسانيد... پس از پايان خطبه، دو ركعت نماز عيد بگزارد و خوان بنهادند و قوم افطار كردند و اين روز را «عيد قيامت» خواند. و اين رسم از آن روز نزد ملاحده بر جاى ماند. و اسماعيليان چون از اين تاريخ، به فتواى حسنبن محمد امور دينى و اركان شرائع را فروگذاشتند، ايشان را ملحد خواندند. چندى بعد حسنبن محمد كه تا كنون خود را قائممقام و نائب امام و فرزند محمدبن بزرگاميد مىدانست، چنين ادعا كرد و تصريح نمود كه گرچه در ظاهر او را پسر محمدبن بزرگاميد دانستهاند اما در حقيقت وى امام وقت است و از اولاد نزاربن مستنصر مىباشد.
الموتيان را دربارهء چگونگى عوض شدن وى (كه از اولاد نزار است) با فرزند محمدبن بزرگاميد، داستانى است كه شرح آن در جامعالتواريخ آمده است. اما اسماعيليه و نزاريه در عدد آباء ميان حسن و نزار به دو گروه شدند، قومى ميان آنها سه پدر قائلند يعنى او راحسنبن القاهر بقوةاللهبن المهتدىبن هادىبن نزاربن مستنصر بالله مىدانند. و گروهى ميان آنان بيش از دو پدر نمىدانند و «القاهر بقوةالله» را لقب خود حسن دانند. و در عرف طائفهء نزاريه شهرت او به «على ذكره السلام» بوده است :
غم را كجا وجود بماند، چو ما بريم
نام محمدبن على ذكره السلام.
و آن در اصل جملهاى دعايى بود كه به ايام وى به هم مىگفتند و بعد با همين لقب مشهور شد. حسينبن محمد را دربارهء امور دينى و فلسفهء اركان شريعت معتقدات خاصى است كه بتفصيل در جامعالتواريخ آمده است. حسنبن محمد سرانجام پس از چهار سال حكومت در روز يكشنبه ششم ربيعالاول سال 561 ه . ق. در قلعهء لَمبَسَر (يا لَمَّسَر) به كارد برادرزنش حسنبن ناماور (يا نامور) كه از بقاياى آلبويه بود به قتل رسيد. (از جامع التواريخ رشيدالدين فضلالله همدانى چ دبيرسياقى صص8 – 101) (از حبيبالسير چ خيام ج2 ص471) (از دستورالوزراء خوندمير ص228).
الموتيان را دربارهء چگونگى عوض شدن وى (كه از اولاد نزار است) با فرزند محمدبن بزرگاميد، داستانى است كه شرح آن در جامعالتواريخ آمده است. اما اسماعيليه و نزاريه در عدد آباء ميان حسن و نزار به دو گروه شدند، قومى ميان آنها سه پدر قائلند يعنى او راحسنبن القاهر بقوةاللهبن المهتدىبن هادىبن نزاربن مستنصر بالله مىدانند. و گروهى ميان آنان بيش از دو پدر نمىدانند و «القاهر بقوةالله» را لقب خود حسن دانند. و در عرف طائفهء نزاريه شهرت او به «على ذكره السلام» بوده است :
غم را كجا وجود بماند، چو ما بريم
نام محمدبن على ذكره السلام.
و آن در اصل جملهاى دعايى بود كه به ايام وى به هم مىگفتند و بعد با همين لقب مشهور شد. حسينبن محمد را دربارهء امور دينى و فلسفهء اركان شريعت معتقدات خاصى است كه بتفصيل در جامعالتواريخ آمده است. حسنبن محمد سرانجام پس از چهار سال حكومت در روز يكشنبه ششم ربيعالاول سال 561 ه . ق. در قلعهء لَمبَسَر (يا لَمَّسَر) به كارد برادرزنش حسنبن ناماور (يا نامور) كه از بقاياى آلبويه بود به قتل رسيد. (از جامع التواريخ رشيدالدين فضلالله همدانى چ دبيرسياقى صص8 – 101) (از حبيبالسير چ خيام ج2 ص471) (از دستورالوزراء خوندمير ص228).
0 Comments:
Post a Comment
Subscribe to Post Comments [Atom]
<< Home